به خانه دانش آموزان بندر خوش آمدید
موش شهری و موش روستایی دو دوست قدیمی هستند . روزی موش روستایی ، موش شهری را به خانه اش دعوت کرد . موش روستایی به موش شهری گفت : " خوشحالم از اینکه دعوتم را قبول کردی . خیلی خوش آمدی . " و همدیگر را در آغوش گرفتند . موش روستایی میز غذا را آماده کرده بود . او بر روی میز غذا ، سیب زمینی ، نخود فرنگی و چیزهایی را گذاشته بود که خودش آن ها را کاشته بود . موش روستایی گفت : " غذای زیادی بر روی میز نیست ، ولی امیدوارم از خوردن آن ها لذت ببری . " موش شهری گفت : " اَه ، این ها دیگر چه غذایی هستند ؟! من این غذاها را دوست ندارم . تو چطور می توانی این غذاهای بدمزه را بخوری ؟" موش روستایی از شنیدن حرف دوستش ناراحت شد . موش شهری ادامه داد : " نگاهی به خانه ات بینداز ! چقدر اینجا کهنه و قدیمی است . تو چطور می توانی اینجا زندگی کنی ؟ " موش روستایی گفت : " بله ، درست است . اینجا قدیمی و کهنه است . ولی من در این جا احساس راحتی می کنم . " موش شهری گفت : " چطور است فردا صبح با من به شهر بیایی و آن جا در بهترین خانه ها زندگی کنی و از بهترین غذاها بخوری ؟ " موش روستایی قبول کرد که خانه اش را ترک کند و همراه با دوستش به شهر برود . فردای آن روز دو موش به سمت شهر راه افتادند . موش روستایی برای اولین بار در طول زندگیش بود که شهر را می دید . شهر خیلی زیبا و بزرگ به نظر می رسد . آن ها به خانه ی موش شهری رسیدند . بر روی میز غذاهای بسیار خوشمزه ای دیده می شد . موش روستایی تا به حال این غذاها را ندیده بود . ++ دیگر داستان های مصور کودکانه در کتابخانه ی مجازی خانه دانش آموزان بندر 
| Design By : خانم معلم بندري |







